دورشو شیطان که روحم دیگر از تو خسته است
زین همه حرص و دروغ و شک و نارو خسته است
ان طرف استاده و براین بشر می خندی
چون که دانی جانشان بر جان تو وابسته است
می دوی سوی جهنم دیگران هم پشت تو
کس نمی داند که در پایان هم اوبازنده است
چشم و گوش و عشق و احساس و زبان و عاطفه
در اوان عمر تو سر رو به زیر اورده است
رسد از هرجا به گوش اوای لبیکت،حرام
هر که ان را نشنود جنات را یابنده است
لیک من آزرده ام از این وساوس وین فریب
چون که روح و قلب من قرآن را خواننده است
زین سبب مانوسم و دلباخته بر خالقم
و وجودم از وجود اوست که تابنده است
پس برو و دور شو از من تو ای موجود نحس
برکن این رخت و لباسی را که دین پوسانده است...